«به دستِ خود، درختی می‌نشانم» «به پایش، جوی آبی می‌کشانم» ولی، یک ساعتِ بعدش، به ناگاه رسد مردی به ره قبضی به همراه که: باید پولِ آبِ مصرفی را دهی، البتّه با یک نرخِ بالا! سپس مأمورِ خوبِ شهرداری رسد، البتّه با پیکان، نه گاری! که: باید براساسِ ماده‌ی صد کنی پرداخت فوراً پولِ […]

 

«به دستِ خود، درختی می‌نشانم»

«به پایش، جوی آبی می‌کشانم»

ولی، یک ساعتِ بعدش، به ناگاه

رسد مردی به ره قبضی به همراه

که: باید پولِ آبِ مصرفی را

دهی، البتّه با یک نرخِ بالا!

سپس مأمورِ خوبِ شهرداری

رسد، البتّه با پیکان، نه گاری!

که: باید براساسِ ماده‌ی صد

کنی پرداخت فوراً پولِ بی‌حد

خلاصه، تا حسابم را کنم صاف

دو هفته می‌شوم این بنده، علّاف

برایِ کود و سمِّ دفع آفات

سه هفته می‌کشم مخلص، مکافات

«درختم کم‌کم آرد برگ و باری»

تصور کن که سیبی، یا اناری

در این لحظه که هستم شاد و خوشحال

به ناگه می‌رسد یک مردِ دلّال

پس از کلّی چک و چانه، سرانجام

جنابش می‌نماید بنده را خام

تمامِ میوه را با مبلغی کم

خرد از من، سوا کرده، نه درهم

کند صادر به جایی خارج از مرز

به دست آرد خودش یک عالمه ارز

شود این داستان هر سال تکرار

نبینم رنگِ میوه، بنده‌ی زار

تو هم، گر از درختی میوه چیدی

بکن صادر «شتر دیدی، ندیدی»!