شرح آنلاین ، امروز خیلی خسته ام. آنقدر که نای نوشتن هم ندارم. یک جورایی هم اعصابم خراب است. از خودم از خودت از این از اون از همه چیز و همه کس.

یک روز خبرنگار داریم و این روز می شود بدترین روز زندگیمان. از یکی دو روز مانده به ۱۷ مرداد هی می نویسیم و می نویسیم وتا یکی دو روز بعدش باز هی می نویسیم و می نویسیم. می نویسیم که فلانی گفت خبرنگار فلان است و بیسار و دیگری گفت رسالت خبرنگار فلان است و بهمان.

ما خبرنگاران فقط می نویسیم و دغدغه مان مردمی است که لایق بهترینهایند، کشوری است که بهترین است، مکتبی که برترین است و در این بین خودمان آنچنان گم شده ایم که نگو و نپرس.

برای تهیه یک گزارش کلی تماس تلفنی و مطالعه و تحقیق می کنیم تا بلکه از قبل آن گرهی از گره های این شهر، استان شاید هم کشور باز شود. مخاطبان خوشفکر می پذیرند آنچه نوشته ایم و مخاطبان بی سواد سریع با برگه ای مملو از عناوین حقوقی و قضایی راه دادگاه را در پیش می گیرند یا خودشان دست به تلفن می شوند و از خجالتمان در می آیند یا اینکه با پیغام و پسغام های خود به نهادهای نظارتی تهدید را چاشنی کار می کنند‌.

اما از همه اینها که بگذریم حضور افراد بی ربط و حرف های بی ربط است که در مراسم تجلیل از خبرنگاران دیده و شنیده می شوند.

حضور یک فرد غیر کارشناس مثل مدیرعامل باشگاه فوتبال و سفارش به مراقبت از زبان از سوی برخی ها، دردی نیستند که بتوان به این راحتی ها از کنارشان عبور کرد.

سخت است خبرنگار زیستن . سخت است فکر کرایه دفتر و خانه را همزمان بکنی و بخواهی چندرغاز هم برای فرزندت پس انداز کنی و نتوانی و همیشه شرمنده باشی.

از هزینه تامین کاغذ و چاپخانه برای رسانه های مکتوب یا هزینه پشتیبانی و امنیت سایت های خبری که مدام باید از جیب خودت بپردازی هم چیزی نمی گویم.

قومی هستیم که نمی دانم در این صحرای محشر به کدامین گناه عاشق و سرگردان شده ایم.

گاهی با خود می اندیشم اصلا انتخاب این شغل که در میان مردمم شغل محسوب نمی شود کار درستی بوده یا نه؟! مدام به جوانانی که پا در این راه گذاشته اند خودم را نشان می دهم که هیچ چیزی نشدیم. خبرنگاری را ندیدم که بتواند بدون وابستگی به کسی یا جریانی یا نهادی بتواند مثل یک خبرنگار زندگی کند.

اصلا چرا این حرفها را به شما می گویم شما که تقصیری ندارید، تقصیر از من و امثال من است که برای دلمان قلم می زنیم و به دنبال اعتقادمان باید منتظر دادن بهای گزاف باشیم.

درد بی درمانی است این خبرنگاری که درمانش هم خبرنگاری است. و عاشق جماعت هم از رسوایی باک ندارد، با سر زده ایم به دل کوران حوادث و حالا اسیر در موج و بیم گردابی چنین حایل، چه کنم خودمم نمی دانم، بس است.