سردار از دیروز که خبر شهادتت را به ما دادند در بهت بی تو زیستن دقایقی را که هر یک برایمان سالی گذشت سپری کردیم. حالمان خراب است از بی تویی، از بی سرداری، از بی سلیمانی.

سردار از دیروز که خبر شهادتت را به ما دادند در بهت بی تو زیستن دقایقی را که هر یک برایمان سالی گذشت سپری کردیم. حالمان خراب است از بی تویی، از بی سرداری، از بی سلیمانی
تو سلیمان ملک عشق بودی برایمان، تو پدر بودی برایمان. شب ها که این سرزمین در تاریکی شب این کره سردرگم در منظومه هوی و هوس ها فرو می رفت تو برایمان بیدار بودی، از ما و ناموسمان پاسداری می کردی.
رد دشمن را تا ساحل مدیترانه زدی تا مادر و خواهر در خانه امنیت داشته باشند. تا برادر با گرگ های درنده تکه تکه نشود، تو خودت را تکه تکه کردی برای ما. کاش فرزندان خوبی برایت باشیم، فرزند ناخلف هم در خانه پیدا می شود و تو پدرانه آنها را نیز دوست می داشتی و برایشان پدری کردی حتی اگر قدر تو را ندانند.
سردار من، دیروز دلمان شکست، دشمن می خواست کمرمان را بشکند اما هنوز برای این کارها بزرگ نشده است. دشمن فقط دلمان را شکست و داغت را بر سینه مان گذاشت. اما ققنوس در آتش می میرد و از آتش زاده می شود. تو زنده ای این را یقین دارم چون نامت از دیروز ، از صغیر و کبیر بر زبان همه مردم سرزمینت به احترام یاد شده و اگر هم کسی تو را نمی شناخت که شک دارم، در برابر نام بزرگت به احترام سکوت کرد.
تو عشق این مردم بودی. صدایت آراممان می کرد، خنده ات حالمان را خوب می کرد، وقتی تو را در حالی که به روی نقشه های جنگی خم شده می دیدیم از خود می پرسیدیم لای این کاغذها و نقشه ها سردار چه می بیند که ما نمی بینیم؟
آرزویت فرماندار شدن بعد از بازنشستگی در سیستان و بلوچستان بود. می گفتی اگر قرار باشد لباس رزمم را از تن در بیاورم دوست دارم به مردم محروم این خطه از کشور خدمت کنم. می توانستی بگویی می خواهم استاندار شوم. اما نخواستی، نخواستی تا در سایه سنگین عناوین دیوانی عشقت را از مردم بگیرند و مردم را از تو.
تو سردار رفتی و چرا رفتی؟! خیلی باید بدجنس باشیم که بخواهیم به آرزویت که شهادت بود نرسی. اشکالی ندارد منزل نو مبارک. اما فراموشمان نکن. تو حالا با سرور و مولای خود اباعبدالله (ع) هم خانه ای. مبادا این خوشی تو را از ما بگیرد سردار. از آن بالا هوای ما را داشته باش.
سردار دست این ملت را بگیر. دست ما جوانان را بگیر. اسم ما را در جمع یارانت بنویس. اجازه بده رهرو راه تو باشیم که بی تو و در غیر راه تو بودن برایمان بسی سخت و غیرقابل تصور است.
سردار بچه ژیگول های بالای شهر دیروز عکس تو را روی ماشین هایشان زده بودند و دیروز صدای ضبط ماشین هایشان فقط نوحه عباس بود. عشق کردم به این مرام و راهی که تو با آن منش انقلابی ات ما را در مسیر آن تربیت کردی. تو به ما یاد دادی برای بهتر شدن یک ملت باید ابتدا از خودمان شروع کنیم. وقی حرف ها و عمل هایمان باهم یکی شد دلهایمان نیز یکی می شود.
تو محور دوستی همه ملت با واژه امنیت ملی بودی. مردم از تو یاد گرفتند که برای داشتن امنیت یکی باید مثل تو سرگشته دشت ها و بیابان ها شود و دیگری باید صبوری در برابر مشکلات را سرلوحه خود کند.
سردار ، سردار ، سردار دلمان برایت تنگ شده، تو رفتی و ما ماندیم با کارهایی که برای اسلام و امت اسلامی باید بشوند.
سامرا که بودم با دوستم از روی پل سد شهر پیاده عبور می کردیم تا خود را به آشپزخانه موکب قم برسانیم. ماشین وزارت داخله با دوشکایی که بر دوشش سنگینی می کرد با کمال تعجب کنارمان ایستاد و پرسید: تنهایید؟ گفتم: بله ، دنبال موکب داران ایرانی شهر قم می گردیم. سرباز عراقی گفت: نزدیک است اما این مسیر خطرناک است بیایید تا شما را برسانیم و گفتم: نه، دوست داریم پیاده برویم. و او گفت: مستقیم برو. و بعد خطاب به دوستش گفت: خیلی نترسن آخه ایرانین.
سردار پاهایم روی پل قدرت گرفت. به خودم بالیدم. نام ایرانی در اینجا در سامرا روی پل تکریت جایی که داعش صدها عراقی را در مسیر آن سر بریده بود با احترام بر زبان جاری شد. یک ان حس ضد گلوله بودن به آدم دست می دهد. سینه را صاف تر کردم و سر را بالاتر گرفتم. تو به من آن روز حس غرور دادی. فرزند مگر چیزی جز غرور پدر دارد که به آن ببالد.
آمریکایی ها خواستند ما را بشکنند اما دیگر نمی شکنیم. ما راه تو را با غرور ادامه می دهیم تو به ما جرئت طوفان شدن دادی. تو کتابی هستی که ما در مقدمه اش گیر کرده ایم.
رامین فرهودی

  • نویسنده : رامین فرهودی
  • منبع خبر : شرح آنلاین